مادر عیال چند روزی خونه ماست.
دیشب همسر جان یه جوری که مادرش نفهمه گفت : من درسام خیلی مونده تو میری ظرف بشوری؟
احساس کردم علاوه بر اینکه درس داره ، تنبلی هم میکنه و همچنین دوست داره جلو مادرش نشون بده که من تو خونه بهش کمک میکنه ، در عین حال با حالتی خیلی شیرین گفتم : چـــشــم ( به جون خودم همینطوری کشیده گفتم ) حتما میشورم عزیزم شما امر بفرما ،
اول باورش نشد و دوباره گفت : حتما میشوری خیالم جمع باشه ؟
گفتم اختیار داری اصلا شما دستور بده ما کلا در خدمتیم.
رفت نشست پای درساش و همونجا هم خوابش برد ، منم پای کیس بودم و داشتم چیزی تایپ میکردم.
احساس کردم صدای ظرف شستن مادر خانوم میاد ، اومدم تو آشپز خونه وگفتم : اوا خاک عالم به سرم شما چرا ظرف میشورین اجازه بدین من خودم میشورم ،
ایشون هم لطف فرموده و گفتند نه بابا ، چیزی که نیست دو تا دونه ظرف بود تموم شد.
بهر حال هم دل بانو رو بدست اوردیم و هم کلی جلو مادر خانوم کلاس گذاشتیم بدون هیچ زحمتی.
من از این نوع ادبیات برای احترام به همسری زیاد استفاده میکنم .
عشقم کشید یبار دیگه این مطلب رو بنویسم